آرتی جانآرتی جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

نفس دوباره

تولد سیزده ماهگی

روزها مثل برق و باد می گذرند و تو شیرین تر بامزه تر و شیطون تر از روز قبل و من و بابایی هر روز وابسته تر از روزهای قبل باورم نمی شه که پسرم الان 13 ماه از تولدش گذشته خیلی سریع اما شیرین بود . همه روزها و لحضه ها با تو قشنگه حتی موقعی که ناراحتم با وجود تو همه چی شیرینه ... حالا یه کم از شیرین کاریات تو این ماه بگم که وقتی بخونی خودتم خندت میگیره ... وقتتی بابایی شب ها می یاد خانه همش دوست داری ما با هات بازی کنیم یه موقع اگه بخواهیم فیلم ببینیم میدویی میری دکمه ماهواره رو خاموش می کنی بدم جلوی تلوزیون روی میز تلوزیون میشینی که دیگه روشن نکنیم ... وقتی آهنگ باب میلت پخش میشه اگه تو اتاقت باشی می دویی میای بیرون پاهاتو می کوبی زمین و ...
30 بهمن 1392

تولدت مبارک مبارک عشق مامان

امروز را به خاطر بسپار ،در آستانه یک سالگی...   حضور پر شکوهت در این جهان ،جهان پر از مهر و کینه ،مالامال از دوستی ها و دشمنی   ولبریز از غم و شادی...   همواره به خود ندا می دهم که این جهان با تو زیبا است ....   در ثانیه ثانیه های با تو بودن در این یک سال توان مرا افزون کرد و قلبم را سرشار از عشق کرد   تو بودی که بودن و زندگی کردن را به من معنا دادی ...   و همواره صدای خنده ها و گریه هایت شوق مرا افزون تر کرد ....   امروز صبح زود پنج شنبه 19 دی ماه وقتی بابایی از خواب بیدار شد اولین جمله اش این بود که امروز خانواده ها مون دعوت کنیم و به مناسبت یک سالگی شما جشن موقتی بگیریم تا...
24 بهمن 1392
1